متن آهنگ سنگسار از بهرام و علی سورنا
(سورنا)
تو روز مرگ زندگی تو صحرای خشک
تن بیابون زیر شلاق خورشید
روز مرگ حرکت و باد امید
جمعیتی منتظر به فرمان مرگ
زنی رو کشیدن با زوزه بلند
از خط خونش رو خاک خسته
یه کلاغ نشست رو بوته های گز
یه سوار ایستاد با مویه های اسبش
سنگ ها دست ها رو سرزنش می کردن
زمین گشنه خندید به خندقش
زنو کشیدن به مسلخ
و زمین اونو بلعید تا گردنش
همین که فرو شد
یه لحظه سکوت شد
یکی گفت بکشید این فاحشه رو
پرتاب شروع شد
سنگ اول نفرتو زد به گونه ش
آه کشید کلاغ از بوته ها بلند شد
سنگ دوم شونه شو شکست
کلاغ چرخید دور بوته های گز
سنگ سوم شکست دندون های زن رو
سوار افتاد از زین با مویه های اسبش
یه بچه تو جمع منجمد شد قلبش
یه نظامی رفت سمتش یه دندون داد دستش
صداش زد بزن حصار جمع رفت کنار
پرتاب کرد دندونو با فشار
تاب خورد و ایستاد
دقیقا مماس گونه های زن
همه چی آروم بود تا یکسنگ محکم
از جمعیت خورد توی چشای زن
زانوی کودک شکست روی خاک
و سر زن به روی شونه ها شکست
[همخوان]
میاد سرمای زوزه به صدات
گرگ زخمی بزن دوباره پوزه به شکار
شرح حال ما نبرد بود با پوچی
می رقصیم با هم فردای روز اتفاق
میاد سرمای زوزه به صدات
گرگ زخمی بزن دوباره پوزه به شکار
شرح حال ما نبرد بود با پوچی
می رقصیم با هم فردای روز اتفاق
دوباره کشتن جاده رو
تموم کردن یه مراسم ساده رو
تا شنیدن صدای گریه های نوزاد
جمع گفت چال کنید نوزاد و مادر رو
پیشوا گفت که می سپاریم به دنیا
شب درازه و تیزه دندون گرگ ها
جمع قبول کرد این پیشنهادو
و کم کم پیش گرفت راه دهاتو
[همخوان]
میاد سرمای زوزه به صدات
گرگ زخمی بزن دوباره پوزه به شکار
شرح حال ما نبرد بود با پوچی
می رقصیم با هم فردای روز اتفاق
میاد سرمای زوزه به صدات
گرگ زخمی بزن دوباره پوزه به شکار
شرح حال ما نبرد بود با پوچی
می رقصیم با هم فردای روز اتفاق
غروب پخش شد رو ظهر تابنده
انگار که اتفاقی نیفتاده بود
یه تصویر مبهم پشت کوره راه از ده
یه سوار و کلاغ و نوزاد و آینده
(بهرام)
وسط کویر تنهاییاشون
خون زن چسبیده کف دمپاییاشون
با پاهای خونی میرن سمت ده
و خیالشون راحته که شب می خوابن آروم
دست میندازن روی شونه های هم
به هم میگن عاقبت زن چه سیاه بود
غافل از اینکه یه جسد کافی نیست
واسه این همه گرگ وسط این همه بیابون
گرگا رد پاهارو می بینن
جَری می شن رد خونو میگیرن
توله هاشون هنوز کوچیکن گشنه ان
گله گنده ست وحشی و درشتن
همه باهم راه می افتن آخر
تصمیم مشخصه مسیرم که راحت
ده معلومه همونجائه ته جاده ست
و راه خیلی دور نی می رسن زیر یه ساعت
بو میاد بوی گل و آهن
همه خوابن پنجره ها بازن
خونه ها کوچیکن همه تو اتاقن
این واسه گرگا یه شکار ساده ست
دور چراغا می چرخن پروانه ها
جیرجیرکا می خونن آواز بیچاره ها
گوشت نرم نوزاد قبلی مزه کرده
گرگا میرن یه راست به سمت گهواره ها
می پرن از خواب مادرا پریشون
جیغ میکشن که گرگا زدن شبیخون
مردای ده با سنگ کف دستشون
که باقی مونده از مراسم همین امروز
ولی این سنگا این دفعه چقدر ضعیفن
با سنگ نمیشه این گرگارو بکنن بیرون
برق می زنه تو شب چشم سرخشون
می افته تیکه های گوشت نوزاد از لب دندون
وقتی وحشت میگیره همه جارو
همه قبول می کنن اولین ایده ها رو
یکی سر چوبشو آتیش زد و اورد
گفت فقط با آتیش میشه ترسوند گرگارو
دستاش از ترس یخ کرده بود و لرزید
چوب از دستش افتاد تو همهمه زوزه ها
چقدر این شعله ها وحشی و سریعن
آخ چقدر خشک و پوشالین دیوار این خونه ها
من ازون دور دیدم رقص بدنارو
دیدم آتیش عدالت گرفته فضارو
اشک شوقم چکید رو یال اسبم
وقتی بوی گوشت سوخته پر کرد هوارو
دیدم منقار لاشه خوار کلاغارو
دلم واسه مردم این ده که نسوخت هیچ
یه آتیش کوچیک روشن کردم و
تماشا کردم زیبایی انتهارو
نظرات